کد مطلب:77691 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

خطبه 207-خطبه ای در صفین











و من خطبه له علیه السلام خطبها بصفین

یعنی و از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است كه آن خطبه را خواند در منزل صفین.

«اما بعد، فقد جعل الله لی علیكم حقا بولایه امركم و لكم علی من الحق مثل الذی لی علیكم، فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف. لایجری لاحد الا جری علیه و لا یجری علیه الا جری له. و لو كان لاحد ان یجری له و لا یجری علیه، لكان خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته علی عباده و لعدله فی كل ما جرت علیه صروف قضائه و لكنه جعل حقه علی العباد ان یطیعوه و جعل جزاءهم علیه مضاعفه الثواب، تفضلا منه و توسعا بما هو من المزید اهله.»

یعنی اما بعد از حمد خدا و نعت رسول خدا، پس به تحقیق گردانیده است خدا از برای من بر شما حق بزرگی را كه اطاعت و فرمانبرداری شما باشد، به سبب صاحب اختیار بودن من بر امر شما و حاكم بودن من بر شما از جانب خدا و از برای شما است بر من از حق مانند حق آنچنانی كه از برای من بود بر شما و آن حق هدایت كردن ایشان و به عدل رفتار كردن با ایشان است. پس حق فراخترین چیزها است در ذكر كردن اوصاف او بعضی با بعضی و تنگترین چیزها است در انصاف دادن بعضی مر بعضی را. یعنی شرح وصف حق به زبانها بسیار وسیع است و ادای حقیقت او از برای صاحب حق بسیار تنگست بر طبیعت. جاری نیست از برای كسی حقی بر دیگری مگر اینكه جاری است از برای غیر حقی بر او و جاری نیست حقی از غیر بر او مگر اینكه جاری است حقی از او بر غیر و اگر باشد از برای كسی كه جاری باشد حق او بر غیر و جاری نباشد حق غیر بر او، هر آینه باشد خالص و مختص از برای خدای منزه از نقص بدون خلق او،

[صفحه 875]

از جهت قدرت او بر بندگانش، یعنی نبودن غیر از قدرت او قدرتی بر بندگانش و از جهت عدالت او در هر چیزی كه جاری شد بر آن چیز انحاء حكم او، یعنی از جهت اعطاء به هر صاحب حقی حقش را به انواع احكام خود، ولیكن خدای تعالی گردانید حق خود را بر بندگان اینكه اطاعت و فرمانبرداری او كنند و گردانید جزای ایشان را بر خود از روی دو چندان كردن ثواب ایشان، از روی فضل و كرم خود و از روی وسعت دادن چیزی كه خود اهل اوست، از زیادتی كرم وجود او، نه از روی ایجاب و استیجاب چیزی بر او، بلكه به محض جود و كرم ذاتی لازم شد بر او حق زیادتی ثواب از برای بندگان او، پس كسی كه حق او بر غیر باشد و حق غیر بر او نباشد اوست.

«ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس علی بعض، فجعلها تتكافا فی وجوهها و یوجب بعضها بعضا و لا یستوجب بعضها الا ببعض. و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق: حق الوالی علی الرعیه و حق الرعیه علی الوالی، فریضه فرضها الله سبحانه لكل علی كل، فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدینهم، فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه.»

یعنی پس گردانید سبحانه و تعالی، از جمله ی حقوق خود حقوقی را كه واجب گردانیده است آنها را از برای بعضی از مردمان بر بعضی، پس گردانید آنها را متساوی در راههای آنها و واجب گردانید بعضی از آن را به ازاء بعضی و مستوجب و مستحق نشد بعضی از آن مگر به عوض بعضی دیگر و بزرگتر چیزی كه واجب گردانید سبحانه و تعالی از آن حقوق: حق والی و پادشاه است بر رعیت و حق رعیت است بر والی و پادشاه، واجب گردانیدنی كه واجب گردانیده است آن را خدای تعالی از برای هر یك از والی و رعیت بر هر یك از والی و رعیت، پس گردانید آن حقوق را سبب نظم از برای الفت ایشان و سبب عزت از برای دین ایشان، پس نیست كه صلاح یابد حال رعیت مگر به صلاح یافتن كار

[صفحه 876]

پادشاه و به صلاح نمی انجامد كار پادشاه مگر به درستی و راستی حال رعیت. یعنی حال رعیت از فلاحت و زراعت و تجارت و امثال آن صلاح نمی یابد مگر به صلاح امر پادشاه از عدل و داد و دادرسی و تسلط و دفع دشمن و وارسی پادشاه به رعیت و سپاه به اتمام نمی رسد مگر به اطاعت و فرمانبرداری رعیت و امتثال امر و نهی پادشاه.

«فاذا ادت الرعیه الی الوالی حقه و ادی الوالی الیها حقها، عز الحق بینهم و قامت مناهج الدین و اعتدلت معالم العدل و جرت علی اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع فی بقاء الدوله و یئست مطامع الاعداء. و اذا غلبت الرعیه و الیها، او اجحف الوالی برعیته، اختلفت هنالك الكلمه و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال فی الدین و تركت محاج السنن، فعمل بالهوی و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس، فلا یستوحش لعظیم حق عطل و لا لعظیم باطل فعل. فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله عند العباد.»

یعنی پس وقتی كه ادا كند رعیت به سوی والی و پادشاه حقش را كه اطاعت و فرمانبرداری پادشاه باشد و ادا كند پادشاه به سوی رعیت حقش را كه عدل و نصفت و دادرسی درباره ی رعیت باشد، عزت می یابد و غلبه می كند حق در میان مردم و راست می گردد راههای دین و راست می ایستد علامتهای عدالت و جاری می شود بر راههای خود طریقه های مستحسنه ی دینیه، پس به صلاح آید به سبب آن دوران و روزگار و طمع داشته می شود در بقاء و دوام دولت پادشاه و مایوس می گردد جایگاه طمع دشمنان و هر وقتی كه غالب گردد و سركشی كند رعیت بر پادشاه خود، یا ظلم و زیادتی كند پادشاه بر رعیت خود، مختلف می گردد در آن وقت سخنان و رایها و آشكار گردد علامتهای ظلم و ستم و بسیار گردد دغل و فسادها در دین و واگذاشته شود جاده ی شریعت، پس عمل كرده شود به هوا و خواهش نفسانیه و معطل و بیكار گردد حكمهای خدا و رسول صلی الله علیه و آله و بسیار گردد امراض نفسانیه ی حقد و حسد و بغض و كینه، پس وحشت پیدا نكنند مردمان از جهت حق بزرگی كه معطل و بیكار مانده است از احكام خدا و نه از برای باطل بزرگی كه كرده شده از پیروی هوا، پس در آن وقت ذلیل و خوار گردند نیكوكاران و صاحب عزت گردند مردم اشرار و بدكرداران و بزرگ گردد عقوبتهای خدا

[صفحه 877]

نزد بندگان.

«فعلیكم بالتناصح فی ذلك و حسن التعاون علیه، فلیس احد-و ان اشتد علی رضا الله حرصه و طال فی العمل اجتهاده-ببالغ حقیقه ما الله اهله من الطاعه له و لكن من واجب حقوق الله علی العباد: النصیحه بمبلغ جهدهم و التعاون علی اقامه الحق بینهم. و لیس امرء-و ان عظمت فی الحق منزلته و تقدمت فی الدین فضیلته-بفوق ان یعان علی ما حمله الله من حقه و لا امرء-و ان صغرته النفوس و اقتحمته العیون-بدون ان یعین علی ذلك او یعان علیه.»

یعنی پس بر شما باد نصیحت كردن یكدیگر در آن حق واجب و نیك اعانت كردن یكدیگر بر آن. پس نیست كسی-و اگر چه شدت داشته باشد حرص او در رضای خدا و دراز باشد تلاش او در عمل كردن از برای خدا-رساننده به كنه آنچه را كه خدای تعالی سزاوار اوست از طاعت و عبادت از برای او، ولیكن از حقوق واجبه ی خدا بر بندگان: نصیحت كردن است به مقدار طاقت ایشان و اعانت یكدیگر كردن است بر برپا داشتن حق و عدل در میان خودشان و نیست مردی-و اگر چه بزرگ باشد در حق گذاری منزلت او و مقدم باشد در دینداری فضیلت او-برتر از اینكه اعانت كرده شود بر چیزی كه متحمل ساخته است خدای تعالی بر او از حق خود، یعنی البته محتاج است به معین. و نیست مردی-و اگر چه كوچك شمرده باشد او را نفسها و حقیر دیده باشد او را چشمها، یعنی در نزد مردم كوچك باشد و در نظرها حقیر باشد-نیست از برای اینكه اعانت كند بر آن حق واجب، یا اعانت كرده شود بر آن، یعنی البته قادر است به اعانت و استعانت غیر.

فاجابه رجل من اصحابه بكلام طویل، یكثر فیه الثناء علیه و یذكر سمعه و طاعته. فقال علیه السلام:

«ان من حق من عظم جلال الله فی نفسه و جل موضعه من قلبه، ان یصغر عنده لعظم ذلك كل ما سواه و ان احق من كان كذلك، من عظمت نعمه الله علیه و لطف احسانه الیه، فانه لم تعظم نعمه الله علی احد، الا ازداد حق الله علیه عظما و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس، ان یظن بهم حب الفخر و یوضع امرهم علی الكبر.»

[صفحه 878]

یعنی، پس جواب داد او را مردی از اصحابش به سخن درازی كه در آن بسیار ستایش می كرد او را و ذكر می كرد در آن قبول كردن قول او را و اطاعت كردن امر او را. پس گفت علیه السلام كه:

به تحقیق از حق كسی كه بزرگست جلال و سلطنت خدا در نفس او و بلند است مرتبه ی خدا در دل او، یعنی اعتقاد كرد به جلالت خدا و عظمت خدا، این است كه كوچك باشد در نزد او به تقریب بزرگی آن جلالت و عظمت هر چه غیر اوست. و به تحقیق كه سزاوارتر كسی كه باشد به مثل آن حال، كسی است كه بزرگ باشد نعمت خدا بر او و لطیف و نیكو باشد احسان و انعام خدا به سوی او، پس به تحقیق كه بزرگ نمی گردد نعمت خدا بر كسی مگر اینكه زیاد می گردد بزرگ بودن حق خدا بر او. و به تحقیق كه آن بدترین حالات پادشاهان در نزد مردمان صالح سالم عقل این است كه گمان كرده شود در ایشان دوست داشتن افتخار بر مردمان را و قرار شده باشد بنای امر ایشان بر تكبر و بزرگی جستن بر مردمان.

«و قد كرهت ان یكون جال فی ظنكم انی احب الاطراء و استماع الثناء و لست بحمدالله كذلك و لو كنت احب ان یقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه، عن تناول ما هو احق به من العظمه و الكبریاء و ربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء، فلا تثنوا علی بجمیل ثناء لاخراجی نفسی الی الله و الیكم من التقیه فی حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لابد من امضائها.»

یعنی و به تحقیق كه كراهت دارم از اینكه جولان كند در گمان شما اینكه دوست می دارم مدح را و شنیدن ستایش را و نیستم من بحمدالله تعالی هم چنانكه مردم گمان می كنند و اگر بودم كه دوست می داشتم اینكه گفته شود مدح و ثنا درباره ی من، هر آینه ترك می كردم استماع ثنا را از جهت پستی و تواضع از برای خدای سبحانه، از برخوردن به چیزی كه خدا سزاوارتر است به آن از عظمت و كبریا و بزرگی. و بسا است كه شیرین می دانند مردمان ستایش را بعد از فراغت از مبتلا شدن به طاعت، پس ستایش مكنید بر من به ستودن نیكو، به سبب بیرون كردن و ابراز كردن من نفس خودم را به سوی خدا و به سوی شما از جهت تقیه كردن از خدا و خلق در ادای حقوقی كه فارغ نگشته ام از ادای آنها و در امضای واجباتی كه ناچار است مرا از امضا و اجرای آن از عبادت خدا و

[صفحه 879]

هدایت خلق.

«فلا تكلمونی بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونی بالمصانعه و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی، فانه من استثقل الحق ان یقال له، او العدل ان یعرض علیه، كان العمل بهما اثقل علیه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل.»

یعنی پس سخن مگوئید با من به سخنانی كه تكلم كردند به آن سلاطین جبار ستمكار را و نگاه مدارید خود را از سخن گفتن با من به آنچه نگاه می دارند آن را در نزد ارباب سطوت و غضب و پادشاهان با حدت و اختلاط و آمیزش مكنید با من به چاپلوسی و مدارات و نفاق و گمان مكنید در من گران آمدن مرا در حقی كه گفته شود از برای من و نه التماس و استدعا كردن من بزرگ شمردن مر نفس مرا، پس به تحقیق كه كسی كه گران دارد حق را از اینكه گفته شود از برای او، یا عدل را از اینكه اظهار شود بر او، باشد عمل كردن به حق و به عدل گران تر بر او. پس بازمدارید خود را از گفتگوی به حق یا از مشورت كردن به عدل با من.

«فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی ء و لا آمن ذاك من فعلی، الا ان یكفی الله من نفسی ما هو املك به منی، فانما انا و انتم عبید مملوكون لرب لارب غیره، یملك منا ما لانملك من انفسنا و اخرجنا مما كنا فیه الی ما صلحنا علیه، فابدلنا بعد الضلاله بالهدی و اعطانا البصیره بعد العمی.»

یعنی پس به تحقیق كه من نیستم در پیش نفسم برتر از اینكه به خطا انداخته شوم و آمن نیستم خطا را از كردار من، مگر اینكه كفایت كند خدا از نفس اماره ی من چیزی را كه مالك تر است به آن چیز از من، پس معصوم باشم از جانب خدا، پس نیستم من و شما مگر بندگان مملوك از برای پروردگاری بجز او، مالك است از ما چیزی را كه مالك نیستیم از نفسهای ما و بیرون آورده است ما را از چیزی كه بوده ایم در او از جهل به سوی چیزی كه صالح بودیم بر آن چیز، یعنی چیزی كه صلاح ما بود از علم، پس تبدیل كرد ما را بعد از گمراهی به راه یافتن و عطا كرد به ما بینائی را بعد از كوری، به سبب بعثت رسول صلی الله علیه و آله و اظهار نور نبوت.

[صفحه 880]


صفحه 875، 876، 877، 878، 879، 880.